منقضی

ساخت وبلاگ

وقایع الاتفاقیه دیروز. وقت نشد ثبتشون کنم.

+ پیرو دو پست قبل:

مامانم همیشه می گه اگه خدا بخواد به چیزی نرسید، آسمون زمین بیاد، زمین بره آسمون بهش نمی رسید ولی اگه قرار باشه برسید همه عالمم دست به دست هم بدن که مانع بشن می رسید. کافیه خدا بخواد بشه تا بشه.
می گه تلاشتونو بکنید ولی اصرار نکنید.
امروز رفتم مدرسه برای امتحان تجدیدی ها. مدیر به خدمتکار مدرسه گفت کجا بودی اینهمه بهت زنگ زدیم. یه موقعیت خوبو از دست دادی.
گفت گوشیم خراب بوده. خودمم هرچی زنگ زدم نتونستم پیداتون کنم. بعد پرسید مورد کنسل شد؟
گفتم اره، برای دیروز می خواستن که یکی دیگه رو پیدا کردن.
سر جلسه امتحان بودم که دخترش از خونه اومد بهش گفت اون خانمی که دیروز زنگ زده بود دوباره زنگ زده.
اومد بهم گفت مگه نگفتید کنسل شده، دوستتون دوباره زنگ زده. گفتم من در جریان نیستم بزار زنگ بزنم بپرسم. زنگ زدم گفت اونی که دیروز اومده بوده امروزم قرار بوده بیاد، ولی صبح زنگ زده گفته یه مشکلی برام پیش اومده نمی تونم بیام. اگه می تونی با همین خانم هماهنگ کن.
هم خودش خیلی خوشحال شد، هم من.

+ امروز با یه جون کندنی از خواب پا شدم که برم مدرسه. خیلی بی انگیزه طور . از بچه هایی امتحان گرفتم که شک نداشتم دوباره می افتن.
اینا هیچی، دبیر اینقد گل منگولی دیده بودی، سلفی بگیر وسط جلسه امتحان!؟(:

هرکی گفت خودشیفته، خودشه(;


+ امروز بعد از یه قرن خواهرم گفت بیا بریم بیرون خرید. از من بدتره، راه به راه باید هله هوله بخوره. باز من یهو می رم میشینم تو فست فود یا کافی شاپ! او از پفک شروع می کنه تا سیب زمینی خالی!
داره وسیله هاشو جمع می کنه. هر وقت به این فک می کنم که می خواد بره گریه م می گیره. اینموقع هاست که میبینم هیچ کس به اندازه خودم نمی دونه چقد می تونم شکننده باشم. آدمی که خودشو پشت نقاب غرورش یه ادم سخت و قوی نشون می ده ولی خیلی حساس و شکننده ست):

عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : منقضی, نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 228 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1396 ساعت: 3:09