قاصم الجبارین...!

ساخت وبلاگ

همکلاسی ارشدم بود. می گفتن کارشناسیشو ارتش یا یه جایی شبیه اون گذرونده، دقیقا یادم نیست. فقط یادمه از دور آدم جالبی به نظر نمیومد، زمخت بود. دلم نمی خواست زیاد باهاش هم صحبت بشم.
یه بار با دوست دانشجوی دکترام داشتم در مورد موضوع پایان نامم صحبت می کردم که اومد. با دوستم قرار گذاشته بود تا در مورد سوالاتش ازش کمک بگیره.
نشست روبه رومون. جزوشو باز کرد و اینجوری شروع کرد: بسم الله قاصم الجبارین!

اعتراف می کنم اولین بار بود این مدل بسم الله به گوشم می خورد؛ خدا با صفت " قاصم الجبارین".
دوستم بهش گفت چرا حالا قاصم الجبارین!؟ چرا الرحمن الرحیم نه!؟
یادم نیست جوابش چی بود ولی هرچی بود انگار خدا را اینجوری شناخته بود. مقتدر و درهم کوبنده!
دیشب که داشتم به خدا فک می کردم یاد این جریان افتادم. جریانی که شاید اونقد اهمیت نداشت که بخواد جایی از حافظمو به خودش اختصاص بده ولی داده بود. به این فکر می کردم که من خدا رو چطوری شناختم. همون خدایی که دیشب احساس می کردم دوستم نداره. یه چیزایی دست به دست هم داده بود تا حس کنم تمام تلاشم برای نزدیک تر شدن به خدا بی فایده ست. دوستش دارم ولی دوستم نداره! حتی اونموقع دیالوگ امیرجعفری تو یکی از فیلماش با لحن خودش مدام تو سرم می چرخید که: هیشششششکی منو دوست نداره، هیشکی!!((:

تو شرایط و خانواده ای که من بزرگ شدم خدا و مسائل دینی همیشه مطرح بوده. تا یه سنی جز آموزش های اصلی تربیتی محسوب می شد. آموزش هایی که یه جور اجبار در پذیرش و انجامش وجود داشت. بعد از اون سن، به شکل محسوس خیلی چیزا به عهده خودمون گذاشته شد. اینکه خدایی رو که شناختیم چقد بیشتر بشناسیم. چطوری به چیزایی که یاد گرفتیم عمل کنیم و حد و حدود و عمق آموخته هامونو چقد گسترش بدیم.
در مورد چیزایی که یاد گرفتیم فکر کنیم و ضمن رعایت خط قرمزهای خانواده چطور و چه اندازه بهشون عمل کنیم. دین تا حد زیادی مسئله شخصیمون شد.
اینکه نماز بخونی یا نه!؟ سروقت بخونی یا آخر وقت!؟ روزه بگیری یا نگیری!؟ قرآن بخونی یا نخونی!؟ و هر چیزی که انجام دادن یا ندادنش لطمه ای به بقیه نمی زد و خط قرمزهای خانواده رو رد نمی کرد.
یکی ممکن بود سفت و سخت تر کاراشو انجام بدم، یکی راحت تر بگیره. یکی یه چیزایی براش مهمتر و پررنگ تر باشه یکی یه چیزای دیگه.
مثلا برای من نماز و تا جایی که امکانش باشه نماز اول وقت اولویت اوله در حالیکه ممکن برای خیلی از چیزای دیگه " کمتر" سخت بگیرم و به این اندازه سفت و سخت بهشون عمل نکنم.
این وسط شناخت خدا کمی پیچیده تر بود. هرکس خدا را از نگاه خودش می دید. درست مثل چیزی که اول تعریف کردم. درسته خدا همه ی این صفات بود ولی این یه انتخاب بود. این که یکی مهربونیشو پررنگ تر ببینه، یکی مقتدر بودنش. یکی خدا رو دوستدار صابرین ببینه و به خاطر رضای او صبوری پیشه کنه یا...
یه مدت از خدا می ترسیدم. به نظرم منتقم بود. فک می کردم منتظر نشسته تا چیزی خلاف میلش بگم تا سریع منو به سزای عملم برسونه! دروغ چرا، بعضی وقتا انگار همینجوری بود. فکر یه اشتباه به ذهنم خطور نکرده یه جورایی مجازات می شدم!! می ترسیدم حتی باهاش حرف بزنم. می گفتم الان از لج منم شده یه کاری می کنه که اونی که می خوام نشه یا بدترین حالت ممکن شه! اعوذبالله.
خدایا تو چیزایی رو می دونی که هیچ کس نمی دونه. تو چیزایی رو می بینی که هیچ کس نمی بینه. حتما صلاح در اینه خیلی چیزا طوری باشه که برامون سخته پذیرشش. بعضی روزا طوری بگذره که  دلمون نمی خواد. به هر حال تو خدایی. ببخشید گاهی طلبکارانه باهات حرف می زنم. می دونم که حقی ندارم ولی شک نکن خیلی دوستت دارم.

عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : قاصم,الجبارین, نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 206 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1396 ساعت: 4:06