جشن تو جشن

ساخت وبلاگ

یک. امروز موقع برگشتن از مدرسه چرخ ماشین افتاد تو یکی از خندقای وسط جاده!! هیچی دیگه لاستیک که پنچر شد هیچ، رینگشم کج شد!
مجبور شدیم بزنیم کنار، زنگ بزنیم بیان دنبالمون.
کنار جاده منتظر ایستاده بودیم گفتم: اوا یادمون رفت عکس بگیریم(:


ما و ماشین پنچر و جاده یهویی(:
× مقنعه قهوه ایه مدیر هستن، اینچنین پایه!

دو. به عنوان یه مجرد معتقدم تاهل هیچ لطفی نداشته باشه حداقل اینکه نباید به همه جواب پس بدی که قصد ازدواج داری یا نه و توضیح بدی که ملاکات چیه یک هیچ از مجردا جلویی!
امروز بعد از سه سال کاشف به عمل اومد مدیر یه برادر جوون مجرد داره که قصد مزدوج شدن کرده!
صبح الطلوع می گه من مزه دهن تو رو فهمیدم، تو یه آدم پولدار می خوای. بعد معاون ادامه می ده ولی ببین پول که همه چی نیست، خیلیا از کم شروع کردن بعدا پولدار شدن! بیا به برادر مدیر فکر کن |||:

من، آدم پولدار، شیب، بام!!؟؟ به قول مردهزار چهره:  " من اشتباهی ام! من از اولشم اشتباهی بودم" )):

سه. می گم جشن شب یلدا رو یه روزی بگیرین که منم باشم. از طرفی معاون گفت سه شنبه تولدشه. گفتم واقعا نمی خوای تولد بگیری!؟ و من وقتی قراره خودمو یه جا مهمون کنم ول کن ماجرا نیستم تا به هدفم برسم. سه شنبه به صرف کیک و شربت، شام و بزن و بکوب دعوت شدیم خونشون. از ساعت 4 تا هر وقت خسته شدیم(: حالا برم پول جمع کنم براش کادو بخریم! گقته کادو نیاوردین نیاین|:
به همین مناسبت جشن یلدا رو یکشنبه هفته دیگه می گیریم که منم باشم^__^ از اون یکی مدرسه هم زنگ زدن که اجازه می دی چهارشنبه بچه ها ساعتتو جشن یلدا بگیرن!؟ چون اونا درسخون نیستن گفتم فقط یه ساعت نه بیشتر/: اونم چون آدمای درس نخونم دل دارن!

عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 232 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 20:10