مدرسه/ کودکستان/ کافه

ساخت وبلاگ

یک. امروز بچه های پارسال اومده بودن مدرسه دیدن معلماشون مثلا. بچه های نهمو هوایی کرده بودن که چه رشته ای انتخاب کنن! وقتی رفتم سر کلاس نهم یه ربع آخر گفتن در مورد انتخاب رشته باهاشون صحبت کنم. یکی از بچه ها که درساش خوبه می خواد بره طراحی دوخت. می گفت بهم می گن همه اونایی که نمره هاشون پایینه می رن این رشته ها ولی من علاقه دارم. اگه برم فرق من با اون شاگرد ضعیفا چیه!؟ گفتم به نظرت کسی که راهیو با علاقه و از روی اختیار انتخاب می کنه با کسی که از روی اجبار انتخاب کرده و تنها انتخابش بوده فرقی باهم ندارن!؟

گفت ینی شما می گید برم طراحی دوخت!؟ 

انتظار داشت بگم نه تو درسات خوبه بهتره بری رشته های نظری ولی گفتم من می گم زندگیتو براساس حرف دیگران شکل نده.

یکی دیگه از بچه های شیطون کلاس می گفت من عاشق عکاسی ام، می خوام عکاس مجالس عروسی بشم(:

یکی می خواست بره آرایشگر شه، می گفت الان آرایشگرا از پزشکا درآمدشون بهتره! 

نقطه نظراتشون برام جالب بود.

دو.

اینجا بیست و چند سال پیش کودکستانی بود که یه نسل از بچه های کویر ازش خاطره دارن. همه ی بچه های اون نسل " کودکستان 13 آبان" رو یادشونه. معروف ترین کودکستان شهر! البته اونموقع دیواراش به این قشنگی نبود ولی ساختمونش دقیقا همین بود. الان یه مدرسه ابتدایی غیرانتفاعیه. 

دقیقا یادمه وقتی 6 سالم بود چقد متنفر بودم از اینکه صبح ها زود از خواب بیدار شم و تا ساعت 1 تو کودکستان باشم. همه ی اون روزا دلم می خواست مادرم خانه دار بود و از کودکستان رفتن معاف می شدم.

خاطرات زیادی از اینجا دارم.

اغلب روزا پدربزرگم میومد منو می برد. بعضی وقتا هم پدرم. یه بار نه پدربزرگم اومده بود، نه پدرم. همه رفته بودن و من تنها مونده بودم. یادمه مدیرمون بهم گفت شماره خونه تونو نداری؟ پدرم اون روزا عددا رو اینجوری بهم یاد داده بود:

صفر: گردالی// یک: میله// دو: دستگیره// سه: دندونه// چهار: آچار// پنج: گلابی// شش: گردن کج// هفت: (:// هشت : (:// نه: یادم نیست.

بهش گفتم یه دستگیره، یه ... ، یه ... ، یه گردن کج، یه گلابی!

این دقیقا شماره خونه پدربزرگم بود که هنوز بعد از اینهمه سال یادم مونده.

گفتن نداره که مدیر با تعجب تلفنو داد به خودم تا عددای فضایی رو که می گفتم بگیرم و بگم : باباجون کسی نیومده منو ببره!

مدیری که بعد از بیست و چند سال هر وقت مادرمو میبینه هنوز حال منو ازش می پرسه. 

سه. دیشب مریم گفت بریم ذرت بخوریم؟ گفتم بریم یه کافه جدید. رفتیم یه جا که از بس تاریک بود وقتی می خواستیم منو رو بخونیم از چراغ قوه گوشی استفاده می کردیم. بعد که منو رو باز کردیم به مریم می گم اینایی که اینجا نوشته فحش نباشه!؟! یه فهرست اسمای عجیب غریب که نمی تونستیم از رو بخونیمشون. اینقد اسما رو مسخره کردیم طرف پیج اینستاگرام کافه رو باز کرد گفت عکس هرچیو می خواین سفارش بدین اینجا می تونین ببینین. لازم نیست اسمشو بگین فقط عکسشو نشون بدین((:

از اینا خوردیم:

همون چیز برگر خودمونه ولی با دیزاین لاکچری تر(:

عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 215 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 2:21