قصمون هنوز ناتمومه..

ساخت وبلاگ

یک. حدودا یک ماه پیش برادر شوهر جوونش فوت کرد. تقریبا سه چهار روز بعد از گردش روز جمعمون بود که برادرشوهرش تصادف کرد. بعد از مراسم ختم دیگه ندیدمش؛ معلم ریاضی مدرسه رو.
امروز اولین جلسه بعد از امتحانا بود که روزای تدریسمون یکی بود. اول صبح هنوز تو چهرش غم مشخص بود. مثه سابق شاد و شنگول نبود.
از قبل با مدیر و معلمای روز سه شنبه برنامه ریزی کرده بودیم از این به بعد هر هفته، سه شنبه ها که من هستم یکی صبحونه بیاره. امروز معاون آورده بود. یه صبحونه خیلی ساده. ولی موقع خوردنش تا می تونستیم چرت و پرت گفتیم و خندیدیم.


موقع برگشتن گفت مرسی بابت امروز، بعد از اون اتفاق امروز برای اولین بار حس خوبی داشتم و تونستم بخندم.
نمی دونست دیروز، دیشب و حتی امروز چه غم بزرگی تو دلم داشتم.

دو. وقتی مستاصلی، تقلا می کنی برای اینکه چاره ای پیدا کنی. به هر دری می زنی تا از این وضعیت در بیای.
هفته دیگه یه امتحان سراسری از بچه ها می گیرن. برای اینکه بخونن بهشون گفته بودم امروز از اول کتاب تا جایی که درس دادم امتحان می گیرم. بچه ها سرسری گرفته بودن و خوب نخونده بودن. وقتی ورقه ها رو می دادم، تاکید کردم نمره های این امتحان برام مهم و وای به حال اونی که نمرش کم بشه!
تو چشمای اکثرشون میشد استیصالو دید.
نه چاره ای داشتن، نه به اندازه کافی خونده بودن.
وقتی دیدم اکثر سوالاشون خالیه، پنج دقیقه آخر، قبل از جمع کردن ورقه ها گفتم می تونن کتاب باز کنن. نمره های این امتحان برام مهم نبود، صرفا می خواستم بخونن که برای امتحان هفته بعد آماده باشن. تقلاشون برای پیدا کردن جوابا و نوشتنشون دیدنی بود، در حدی که چندتاشون ایستاده جوابا رو می نوشتن.

سه. آهای زمونه، آهای زمونه، این گردونتو کی داره می چرخونه..!؟

 پرتقال من_ طاهر قریشی

عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 199 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 1:23