03:03

ساخت وبلاگ

ادم باید خیلی بی خواب یا بیکار باشه که دقیقا ساعت 03:03 نیمه شب، به چیزایی که الان من دارم فکر می کنم فکر کنه. از اونجایی که من هم بیکارم و هم بی خواب پس ایرادی بر ثبت افکاری که تو ذهنم داره می چرخه وارد نیست و در واقع همین دو مورد کافیه تا دلیل موجهی باشه بر نیمه شبانه نویسی.
حالا به چی فکر می کردم!؟
راستش عمیقا داشتم به این فکر می کردم چرا تا حالا به کسی علاقمند نشدم یا اگر شدم اونقد خودمو به اون راه زدم که الان واقعا هیچ فردی در پس زمینه ذهنم نیست که بخوام از عشق دوران جوانیم ازش یاد کنم!؟
بعد به این فکر کردم چرا باید خودمو به اون راه زده باشم!؟ چون عشقم یک طرفه بوده!؟ چون غرورم اجازه نمی داده به فرد مقابل ابراز علاقه کنم و اونم هیچ وقت اینو نفهمیده!؟ چون می ترسیدم طرف مقابل یه روز بذاره بره و من به خاطر همین همیشه زودتر از اون گذاشتم رفتم!؟ چون چی!؟
نمی دونم. شاید هرکدوم از اینا یا شاید همشون باهم. ولی چه فرقی می کنه!؟ مهم اینه از هیچ کس خاطره ای ندارم و ذهنم مثه یه نوار خالیه. از این بابت ناراحت نیستم بلکه خیلی هم خوشحالم اما چیزی که نگرانم می کنه اینه که من عشق و دوست داشتنو خلاصه کردم تو رابطه هایی که همیشه میشه تجربشون کرد، رابطه هایی که اونطور که باید و شاید پختت نمی کنن. رابطه هایی که وجودشون لازمه ولی کافی نیست.
باید بگم احساس خوشایندی نیست، حس ناتوانی به گونه ای که الان دارم تجربش می کنم + حس گرسنگی البته! انگار گرسنگی و بی خوابی بدجور بهم فشار اورده((:
کاش حداقل ماه رمضون بود و الان باید سحری می خوردیم که یه مشکلم حل شه لااقل!

عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 257 تاريخ : سه شنبه 26 تير 1397 ساعت: 13:26