انقد عاشق بودنو بلد نیستیم که بعد از این مدت نه من عاشقت شدم نه تو عاشقم. بعضی وقتا تو رویاهام تو رو مقابل خودم تصور می کنم در حالیکه زل زدم تو چشمات و با چشمام باهات حرف می زنم، در سکوت محض. سوالی رو که بارها از خودم پرسیدم از تو می پرسم و منتظر جواب می مونم. با یه لبخند مرموز نگام می کنی بدون اینکه جوابمو بدی. هیچ وقت جواب سوالای مهممو ندادی. اونروز که یکی از پستای امیرعلی** رو که در مورد قول دادن بودن برات فرستادم و گفتم بهم قولی بده که بتونی عملیش کنی، از جواب طفره رفتی. قول ینی تعهد!؟ ینی تو نمی تونی تعهدی رو بپذیری و بهش پایبند باشی!؟ با این وضع چطور انتظار دارم همه چی درست پیش بره و چطور توقع داری بهت اعتماد کنم!؟
اصلا چنین توقعی داری!؟ اصلا برات مهمه اعتمادم بهت!؟ اصلا می دونی قدم تو چه راهی گذاشتی!؟ آمادگیشو داری!؟ مطمئن نیستم..
برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 222