دو روز رفتم تهران به دیدار خواهر. وقتی می خواستم برگردم ازم عاجزانه خواهش کرد اگه می خوام مشروط نشه یه مدت دوریشو تحمل کنم((:
یه برنامه فشرده ای چیده بودم برای دور دور و دیدار با دوستان که خدا می دونه! تازه بازم چندتا ملاقات از قلم افتاد و در برنامه جا نشد!
اینم ناهار خونه ی شیمای عزیزم:
مثه دفعه ی قبل دیر رفتم و به خاطر اینکه به قطار برسم زود ازش جدا شدم ولی اینقد حرف برای گفتن داشت که 20 دقیقه فقط جلوی در باهم حرف زدیم و از قطار جا موندم.
می خواستم مفصل تر از دیدارمون بنویسم ولی همین که یادم بمونه شیما چقدر قدرشناس و مهربونه کافیه.
برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 202