قوی باش، مثل ترس! (3)

ساخت وبلاگ

اندر احوالات راننده شدن من!

ترسی که من برای مواجه شدن با اون خودمو آماده کردم رانندگی بود. اینکه من از رانندگی می ترسیدمو همه می دونستن جز خواجه حافظ شیرازی که اونم این اواخر فهمیده بود!
داستان یکی از شوماخر بازیامم قبلا اینجا[فاخته-شوماخر/http://shaatoot.blog.ir/1393/10/02] نوشتم. پستی که واسه سه سال پیشه و همراه های قدیمیم در جریانش هستن.

وقتی تصمیم گرفتم این چالشو انجام بدم با اینکه عزممو جزم کرده بودم یه ترس بزرگمو انتخاب کنم ولی بازم دلم می خواست اون ترس کوچیکتر از رانندگی باشه. عقلم می گفت با خودت روراست باش. دلم می گفت نمی تونی و من مونده بودم چیکار کنم.
تصمیم گرفتم چند جلسه برای یادآوری و اینکه ترسم بریزه برم تعلیم تو شهر. ولی به چند دلیل منصرف شدم. اول اینکه متوجه شدم برای تعلیم تو شهر اجازه ندارن تو میدونای شلوغ ببرن. دوم اینکه با خودم حساب کرده بودم حداقل ده جلسه باید برم تا راه بیفتم. سوم اینکه متوجه شدم تعلیمی که قبلا نهایت ساعتی 12 تومن بود شده ساعتی 30 تومن! دلیل سوم کافی بود که بیخیال تعلیم بشم.
شاید به نظر خنده دار بیاد ولی شروع کردم به خوندن قواعد و قوانین رانندگی تو اینترنت. به این شکل:


چیزایی که واسه خیلیا مسخره میاد برای من معضل بود.
بعد از تمرین تئوری رانندگی، از مادرم خواستم بریم یه محله خلوت تا چیزایی رو که خونده بودم اجرا کنم. بهش نگفتم تو اینترنت تمرین کردم، فقط گفتم می خوام چیزی که همیشه می گفت نباشم، " اینکه با این درجه از ترسم هیچ وقت راننده نمیشم."
کمتر از دو ساعت تو اون محله خلوت تمرین کردم و به خواسته مادرم مسیر برگشت به خونمونو که تو یه محله شلوغه من رانندگی کردم.
من راغب بودم کاری رو که شروع کردم به بهترین شکل به سرانجام برسونم ولی مشکلاتی این وسط وجود داشت که سرعتمو کند می کرد:

اول اینکه رسیدن به هدفم گره خورده بود به آدما! مجبور بودم اوایلش با پدر یا مادرم برم و این موضوع کارو برام سخت می کرد، چون اونا ناخودآگاه منو با خودشون مقایسه می کنن و پایان کار خودشونو با شروع کار من در یک سطح قرار می دن و این باعث میشه زیاد بهم ایراد بگیرن و دلسردم کنن.

دوم اینکه ماشین نوئه و واسه من نیست. یادمه اطرافیانم اوایل با ماشینای قدیمی تر رانندگیو شروع کردن و هر کدوم بارها زدن به اینور و اونور و هنوز بعد از سالها مهارت کافی رو ندارن ولی از من توقع دارن حرفه ای رانندگی کنم در حالیکه تا الان کلا سه چهار ساعتم رانندگی نکردم. همین نو بودن ماشین خودش یه عامله بزرگه که من تازه کار دست و دلم بلرزه که نکنه بزنم به جایی که البته برای شروع زدم|: اهل فن قطعا تو دو پست قبل فهمیدن اون عکس چیه!!!

سوم اینکه گویا رعایت قوانین ینی نابلد بودن. انگار هرچی کمتر قوانینو رعایت کنی واردتری و من هنوز به این سطح از مهارت نرسیدم. برای مثال یه جاهایی راهنما می زنم بابام با یه نگاه عاقل اندر سفیه نگام می کنه که تو دلم به مخترع راهنما فحش می دم.

چهارم اینکه مادر و پدرم تا تو خونه نشستن و خیالشون راحته می گن اصلا توجه نکن پشت سرت چه خبره، اگه بخوای به بوق این و اون یا رفتاراشون توجه کنی و دست و پاتو گم کنی هیچ وقت راننده نمیشی. ولی وقتی کنارم تو ماشین نشستن موقع سبقت گرفتنام این مامانمه

موقع رسیدن به بریدگی ها این بابامه

یه جاهایی هم که یه کم آهسته تر می رم می گن تند برو الان ترافیک درست می کنی! با این شرایط توقع دارن من راننده شم |:


ولی با همه ی این توصیفات و دلسرد کردن ها و حرف شنیدن ها، حداقلش اینه که دیگه بهم نمی گن ترسو، در حدی که حالا من اینقد ریلکس برخورد می کنم که اونا می ترسن. کی فکرشو می کرد منی که تو دو کیلومتریم یه آدم می دیدم می زدم کنار تا رد شه، بعد راه می افتادم، حالا می رم تو جون طرف می گم چیزی بشه تقصیر خودشه، حق تقدم با منه!!
می دونم که تا یه ماشین واسه خودم نداشته باشم نمی ذارن درست راننده بشم ولی حالا می دونن اگه بخوام کاری رو انجام بدم، انجام می دم و تمایل نداشتنم به انجام کاری دلیل بر ترس یا ناتوانیم در انجام اون کار نیست.

+ یادم نیست کی (ki) و کی (key) اینو گفت که: خواسته های آدما مثه آپارتمانه، کف خواسته های یکی، سقف خواسته های یکی دیگه ست..

بهتره خواسته ها، آرزوها و دغدغه هامونو باهم مقایسه نکنیم..

عشقای مجازی...
ما را در سایت عشقای مجازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shaatoot6 بازدید : 241 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 1:23